خوراکی هایی از جنس اندیشه

خوراکی هایی از جنس اندیشه

گفتار ها،داستان ها و نوشته های حکیمانه
خوراکی هایی از جنس اندیشه

خوراکی هایی از جنس اندیشه

گفتار ها،داستان ها و نوشته های حکیمانه

داستان سرپرست و کارگر

یه روز یه سرپرست ساخت و ساز از طبقه ششم یکی از کارگرانی که در طبقه همکف بود رو صدا می کرد. به دلیل سر و صدای ساخت و ساز، کاگر نمی تونست صدای سرپرست رو بشنوه.  
پس برای جلب توجه کارگر، یک پول ده روپی از اون بالا پرت کرد که اطراف کارگر جایی مقابل او افتاد.

کارگره پول ده روپی رو برداشت و گذاشت توی جیبش و کارشو ادامه داد!

سرپرست دوباره برای جلب توجه کارگر، این بار یه پول 500 روپی پرت کرد، که کارگر همون کار رو انجام داد یعنی پول رو برداشت گذاشت جیبش و دوباره به کارش پرداخت!

حالا دیگه برای جلب توجه کارگر، سرپرست یه سنگ ریزه برداشت و به سوی کارگر پرت کرد. سنگ ریزه هم دقیقا به سر کارگر خورد! کارگر به بالا نگاه کرد و در اینجا بود که سرپرست موفق به ارتباط برقرار کردن و گفتگو با او شد.

این داستان مانند داستان زندگی ما می مونه. خداوند از بالا می خواد با ما ارتباط برقرار کنه، اما ما مشغول کارای دنیوی خود هستیم. سپس خداوند به ما یه هدیه کوچولو می ده و ما هم اونو بر می داریم و پیش خودمون نگه می داریم بدون اینکه بفهمیم از کجا بدستش آوردیم.

بعد از اون، خدا هدایا و نعمت های زیادتری به ما می ده و ما طبق معمول مشغول کارامون هستیم. بدون اینکه بدونیم این هدایا و نعمت ها از کجا میان و خدا رو بابت اونا شکر کنیم، فقط هدایا رو نگه می داریم و خیلی راحت می گیم: "ما خوشبختیم"!

پس از غفلت های مکرر ما، یه سنگ ریزه به ما می خوره، که اسمشو می زاریم "مشکلات"، در اینجاست که به بالا نگاه می کنیم و با خدا ارتباط برقرار می کنیم!

بنابراین، هر وقت ما یه هدیه و نعمت دریافت می کنیم، باید فورا خدا رو شکر کنیم؛ با او به گفتگو و سخن گفتن بپردازیم، نه اینکه صبر کنیم تا یه سنگ ریزه به ما بخوره و پس از اون با خدا ارتباط برقرار کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.